چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p_24
سرشو با بیحوصلگی به آینه زد و جای دندونی که از چند روز پیش دیگه تقریبا ناپدید شده بود رو نگاه کرد
تهیونگ: دارم به چیا فک میکنم؟مگه من ازش متنفر نیستم؟این فقط دلسوزیه...اره برو بخواب تهیونگ
...
ا.ت ویو
بعد از نهار خوابیدم تا موقع رفتن بیرون خسته نباشم...با بسته شدن چشمام یاد تهیونگ افتادن و حرفاش (ا.ت خب من دوست نداشتم جلو بابا برم تو اب
ته جلو من چی؟جلو من دوست داری؟(بم))...(خب فک نمیکنی اینا همش بخاطر اینه که دو روز نتونستی کنارم باشی؟تا تو کنارم باشی من بهت آسیبی میزنم؟)..(بخاطر شرابه؟منم فکر میکنم تو حال خودم نیستم)
ا.ت: کیم تهیونگ خیلی عجیبی قشنگ با دست پس میزنی با پا پیش میکشی
پتو رو روی خودم کشیدم
ا.ت: ولی من سر قولم میمونم...عاشقت میکنم
...
بچها بعد یه خواب بیدار شدن و ا.ت سعی میکرد تو چشمای تهیونگ نگاه نکنه چون مدام صحنه بی لباس بودن جلوی ته یادش میومد و تهیونگم بیخیال بود انگار...رفته بودن به Unchi Garden و ا.ت سعی میکرد قطعه به قطعه اونجا رو حفظ کنه...تهیونگ هم لذت منظره رو نمیتونست با چیزایی که تو سئول دیده بود مقایسه کنه قطعا اینجا یه بهشت بود
ا.ت دست تهیونگ رو گرفت توی بغلش که ته دستشو بیرون کشید
ته: چیکار میکنی؟(تهاجمی)
ا.ت: میدونم این چند روز پرو شدم ببخشید
ته: ترسیدی بزنمت؟
ا.ت: نه!
تهیونگی احی سر داد و گفت
تهیونگ: کارت ندارم
ا.ت: .....کیم بیا بریم به این جا
عکسی که توی جعبه بود را بیرون اورد و آدرس پشتشو نشون داد تهیونگ هم قبول کرد و با پرسش های مداوم و آدرس خونی بالاخره اون کافه رو پیدا کردن
ا.ت: تغییر نکرده
ته: هوم
&ببخشید شما کاپلید؟
ته: ما؟
&اره خیلی بهم میاید
ته: ما خواهر برادریم...(همزمان با)ا.ت: اره کاپلیم..
ا.ت با جمله تهیونگ بهش خیره شد دوست نداشت بگه که خورده تو ذوقش و تهیونگ هم نامطمئن از چیزی که شنیده به ا.ت نگاه کرد...یکمی طول کشید که ا.ت سرشو پایین انداخت و تهیونگ به دختر جلوش نگاه کرد
تهیونگ: واسه چی میپرسید؟
&ما از کاپلان عکسای ست و بامزه میگیریم گفتم سما دو تا میتونید بهترین سوژه ها باشید
تهیونگ به ا.ت که داشت اطرافو نگاه میکرد خیره شد و دستشو دور شونش انداخت و یا لبخند به دختر گفت
ته: ما کاپلیم
با این حرف ا.ت متعجب به چشمای خندون که روش زوم بود نگاه کرد
&پس از این طرف بیاید...
دختر جلو حرکت کرد و ا.ت تهیونگ دنبال سرش
ا.ت: میتونم بپرسم چرا گفتی کاپلیم
ته: به همون دلیلی که تو گفتی
ا.ت: من فک کردم میخواد شماره بده معطل میشدیم باید امروز کل اینجا رو حفظ کنم(دروغ)
تهیونگ: ولی من اینو گفتم که ظایع نباشه خواهرم تا حالا یه دوست پسر هم نداشته
ا.ت ایستاد و تهیونگ هم راه رفتنو متوقف کرد و برگشت به ا.ت نگاه کرد
ته: چیه؟
ا.ت: ....
۵۰💋🤡❤️
هیششش خیلی دیوثم میدونم
سرشو با بیحوصلگی به آینه زد و جای دندونی که از چند روز پیش دیگه تقریبا ناپدید شده بود رو نگاه کرد
تهیونگ: دارم به چیا فک میکنم؟مگه من ازش متنفر نیستم؟این فقط دلسوزیه...اره برو بخواب تهیونگ
...
ا.ت ویو
بعد از نهار خوابیدم تا موقع رفتن بیرون خسته نباشم...با بسته شدن چشمام یاد تهیونگ افتادن و حرفاش (ا.ت خب من دوست نداشتم جلو بابا برم تو اب
ته جلو من چی؟جلو من دوست داری؟(بم))...(خب فک نمیکنی اینا همش بخاطر اینه که دو روز نتونستی کنارم باشی؟تا تو کنارم باشی من بهت آسیبی میزنم؟)..(بخاطر شرابه؟منم فکر میکنم تو حال خودم نیستم)
ا.ت: کیم تهیونگ خیلی عجیبی قشنگ با دست پس میزنی با پا پیش میکشی
پتو رو روی خودم کشیدم
ا.ت: ولی من سر قولم میمونم...عاشقت میکنم
...
بچها بعد یه خواب بیدار شدن و ا.ت سعی میکرد تو چشمای تهیونگ نگاه نکنه چون مدام صحنه بی لباس بودن جلوی ته یادش میومد و تهیونگم بیخیال بود انگار...رفته بودن به Unchi Garden و ا.ت سعی میکرد قطعه به قطعه اونجا رو حفظ کنه...تهیونگ هم لذت منظره رو نمیتونست با چیزایی که تو سئول دیده بود مقایسه کنه قطعا اینجا یه بهشت بود
ا.ت دست تهیونگ رو گرفت توی بغلش که ته دستشو بیرون کشید
ته: چیکار میکنی؟(تهاجمی)
ا.ت: میدونم این چند روز پرو شدم ببخشید
ته: ترسیدی بزنمت؟
ا.ت: نه!
تهیونگی احی سر داد و گفت
تهیونگ: کارت ندارم
ا.ت: .....کیم بیا بریم به این جا
عکسی که توی جعبه بود را بیرون اورد و آدرس پشتشو نشون داد تهیونگ هم قبول کرد و با پرسش های مداوم و آدرس خونی بالاخره اون کافه رو پیدا کردن
ا.ت: تغییر نکرده
ته: هوم
&ببخشید شما کاپلید؟
ته: ما؟
&اره خیلی بهم میاید
ته: ما خواهر برادریم...(همزمان با)ا.ت: اره کاپلیم..
ا.ت با جمله تهیونگ بهش خیره شد دوست نداشت بگه که خورده تو ذوقش و تهیونگ هم نامطمئن از چیزی که شنیده به ا.ت نگاه کرد...یکمی طول کشید که ا.ت سرشو پایین انداخت و تهیونگ به دختر جلوش نگاه کرد
تهیونگ: واسه چی میپرسید؟
&ما از کاپلان عکسای ست و بامزه میگیریم گفتم سما دو تا میتونید بهترین سوژه ها باشید
تهیونگ به ا.ت که داشت اطرافو نگاه میکرد خیره شد و دستشو دور شونش انداخت و یا لبخند به دختر گفت
ته: ما کاپلیم
با این حرف ا.ت متعجب به چشمای خندون که روش زوم بود نگاه کرد
&پس از این طرف بیاید...
دختر جلو حرکت کرد و ا.ت تهیونگ دنبال سرش
ا.ت: میتونم بپرسم چرا گفتی کاپلیم
ته: به همون دلیلی که تو گفتی
ا.ت: من فک کردم میخواد شماره بده معطل میشدیم باید امروز کل اینجا رو حفظ کنم(دروغ)
تهیونگ: ولی من اینو گفتم که ظایع نباشه خواهرم تا حالا یه دوست پسر هم نداشته
ا.ت ایستاد و تهیونگ هم راه رفتنو متوقف کرد و برگشت به ا.ت نگاه کرد
ته: چیه؟
ا.ت: ....
۵۰💋🤡❤️
هیششش خیلی دیوثم میدونم
- ۴۰.۴k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط